روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد مرد نماز را شکست وگفت:
مردک!در حال رازو نیاز با خدایم بودم چرا این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد وگفت:
من عاشق بنده ای بودم وتورا ندیدم
تو عاشق خدا یودی چطور مرا دیدی؟؟؟
برچسبـهـ ـا :
روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد مرد نماز را شکست وگفت:
مردک!در حال رازو نیاز با خدایم بودم چرا این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد وگفت:
من عاشق بنده ای بودم وتورا ندیدم
تو عاشق خدا یودی چطور مرا دیدی؟؟؟
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
ادامه مطلب...
من و تو میدانیم
کز پی هر تقدیر
حکمتی می آید
من و فرسایش دل
تو و تصمیم و مکان
ما و تقدیر و زمان
چه شود آخر دلتنگیها
خدا می داند .
دلتنگی ها گاه ازجنس اشکند
گاه ازجنس بغض
گاه سکوت میشوند و خاموش
گاه هق هق می شوند و می بارند
خدایا چه اندازه به من لطف داری
با این نادانی عظیم من
و چقدر به من مهر داری با این کردار زشت من